عمری به سر دویدم در جستجوی یار جز دسترس به وصلِ ویَم آرزو نبود دادم درین هوس، دلِ دیوانه را به باد این جستجو نبود هر سو شتافتم پیِ آن یارِ ناشناس گاهی ز شوق خنده زدم، گه گریستم بی آنکه خود بدانم ازینگونه بیقرار مشتاقِ کیستم! رویی شکفت چون گُلِ رؤیا و دیده گفت: «این است آن پری که ز من مینهفت رو خوش یافتم، که خوشتر ازین چهرهای نتافت در خوابِ آرزو» هر سو مرا کشید پیِ خویش در به در این خوشپسند دیدۀ زیباپرستِ من شد رهنمایِ این دلِ مشتاقِ بیقرار بگرفت
درباره این سایت